ما تلخی جهان به رخ تازه می کشیم


این زهر را زیاده ز اندازه می کشیم

محتاج اشک ما نبود آب و رنگ حسن


از سادگی به چهره گل غازه می کشیم

آشفتگی است لازم جمعیت حواس


بیجا ز چرخ منت شیرازه می کشیم

افسرده است مستی ما چون خمار ما


ما جام را به تلخی خمیازه می کشیم

از گل هزار حلقه رنگین درین چمن


در گوش عندلیب ز آوازه می کشیم

می سوزد از شفق نفس خونچکان ما


تا همچو صبح یک نفس تازه می کشیم

بیشی کمی است شوق چو افتاد بی شمار


دریا کشیم و باده به اندازه می کشیم

چون بلبل دراز نفس منت بهار


صائب درین چمن پی آوازه می کشیم